تازه چه خبر؟
پنج شنبه 15 دی 1390برچسب:, :: 2:56 ::  نويسنده : سکوت

 موسی

یک عصا تو دست من می تونه یه سگ هار رو دور کنه.
یک عصا تو دست موسی دریای بزرگ رو می شکافه.
بستگی داره تو دست کی باشه.



ادامه مطلب ...


شنبه 10 دی 1390برچسب:, :: 1:23 ::  نويسنده : سکوت
شنبه 10 دی 1390برچسب:, :: 1:2 ::  نويسنده : سکوت
پنج شنبه 10 آذر 1390برچسب:, :: 10:28 ::  نويسنده : سکوت

آقای خانه نبودند رفتم سر کیفشان دسته چکشان را برداشتم مبلغی نوشتم، امضاء کردم، رفتم پول را نقد کردم قصد سفر داشتم بلیط هواپبما خریدم، رفت و برگشت، به خانه برگشتم دوباره برای کاری بیرون رفتم، آمدم



ادامه مطلب ...


دو شنبه 23 آبان 1390برچسب:, :: 1:39 ::  نويسنده : سکوت

 باران که می بارد... باید آغوشی باشد... پنجره ی نیمه بازی... موسیقی باران...



ادامه مطلب ...


دو شنبه 23 آبان 1390برچسب:, :: 1:37 ::  نويسنده : سکوت

 اگه یه روز فرزندی داشته باشم، بیشتر از هر اسباب بازی دیگه ای براش بادکنک می خرم...

 

بازی با بادکنک خیلی چیزا رو به بچه یاد می ده:

بهش یاد می ده که باید بزرگ باشه اما سبک، تا بتونه بالاتر بره.

بهش یاد می ده که چیزای دوست داشتنی می تونن توی یه لحظه، حتی بدون هیچ دلیلی و بدون هیچ مقصری از بین برن، پس نباید زیاد بهشون وابسته بشه.

و مهمتر از همه:

بهش یاد می ده که وقتی چیزی رو دوست داره نباید اونقدر بهش نزدیک بشه و بهش فشار بیاره که راه نفس کشیدنش رو ببنده، چون ممکنه برای همیشه از دستش بده….

درسهای بادکنک



دو شنبه 23 آبان 1390برچسب:, :: 1:30 ::  نويسنده : سکوت

 

دوستت داشتم ... زیاد ... خیلی زیاد ...

اما زبانم به گفتن نمی چرخید... صبر کردم ... سال های سال....

 



ادامه مطلب ...


دو شنبه 23 آبان 1390برچسب:, :: 1:18 ::  نويسنده : سکوت

 

 آدم های ساده را دوست می دارم  

همان ها که بدی هیچ کس را باور ندارند، همان ها که برای همه لبخند دارند، همان ها که همیشه هستند برای همه هستند، آدمهای ساده را باید مثل یک تابلوی نقاشی ساعتها تماشا کرد؛ عمرشان کوتاه است! بسکه هر کسی از راه میرسد یا ازشان سوءاستفاده میکند یا زمینشان میزند یا درس ساده نبودن بهشان میدهد، آدمهای ساده را دوست دارم

آنان که بوی ناب ” آدمی ” میدهند .



یک شنبه 26 تير 1390برچسب:, :: 10:44 ::  نويسنده : سکوت

  یِ حلقه تویِ چشم ِ من ؛ یِ حلقه تویِ دستِ تو !

من و تــــــــو

برای رسیدن به هم

هیچ چیز کم نداریم به غیر از یک معجزه ...!!!



ادامه مطلب ...


یک شنبه 26 تير 1390برچسب:, :: 10:38 ::  نويسنده : سکوت

 

اولین عید بعد از ازدواج مان، تصمیم گرفتیم خودمان را تحویل بگیریم و دونفری، برای دو هفته برویم پاریس و کیف کنیم و مثل یک خار کلفت به چشم حسودان مان فرو برویم… ولی بعد که خوب حساب و کتاب کردیم، دیدیم که زورمان به هزینه سفر نمی رسد و تصمیم گرفتیم برای دو روز برویم ماسوله…



ادامه مطلب ...


یک شنبه 26 تير 1390برچسب:, :: 10:6 ::  نويسنده : سکوت

 

وقتی می خندی، دنیا زیباتر می نماید. وقتی می خندی، خورشید در پس لبخندت پیداست.



ادامه مطلب ...


یک شنبه 5 تير 1390برچسب:, :: 14:55 ::  نويسنده : سکوت

 

یک مغازه ای بود در خیابان منوچهری به اسم ژاندارک، رنگ های وینزور و قلم مو های سمور مرغوب مان را می خریدیم آنجا. یکی دیگر بود در عباس آباد درست کمی قبل از تقاطع ش با ولیعصر، طبقه ی دوم، مغازه ی پیکاسو. کاغذ و پاستل گچی و بوم و تربانتین را آنجا سراغ می گرفتیم




ادامه مطلب ...


چهار شنبه 1 تير 1390برچسب:, :: 14:8 ::  نويسنده : سکوت

پرسیدم..... ،

چطور ، بهتر زندگی کنم ؟

 با كمی مكث جواب داد :

گذشته ات را بدون هیچ تأسفی بپذیر ،



ادامه مطلب ...


دو شنبه 30 خرداد 1390برچسب:, :: 17:54 ::  نويسنده : سکوت

 

گذاشتن آشغال ها سر کوچه مهمترین وظیفه ی من در خانه به شمار میرود٬ البته پس از سوزاندن کتری و صبح به صبح پوشیدن جوراب های پدرم از سر استیصال و حتی به قیمت خندیدن دسته جمعی تعدادی کوته نظر به کفه های تا ساق پا بالا آمده ی من٬ که نمی دانند نباید بابت بزرگ بودن جوراب ها به من بخندند



ادامه مطلب ...


یک شنبه 29 خرداد 1390برچسب:, :: 5:58 ::  نويسنده : سکوت

 

کاش وقتی هجده سالم بود کسی این مسائل را به من میگفت!... امروز داشتم در کافی شاپ مورد علاقه ام کتابی می خواندم که یک جوان 18 ساله کنارم نشست و گفت...



ادامه مطلب ...


چهار شنبه 25 خرداد 1390برچسب:, :: 1:58 ::  نويسنده : سکوت
شنبه 21 خرداد 1390برچسب:, :: 8:29 ::  نويسنده : سکوت

 

گاهی دلم میخواد فراموش کنم بزرگ شدم... دلم میخواد بچگی کنم!



ادامه مطلب ...


چهار شنبه 18 اسفند 1389برچسب:, :: 22:27 ::  نويسنده : سکوت
جمعه 8 بهمن 1389برچسب:, :: 10:26 ::  نويسنده : سکوت

 

 

لطفاً برام یه اسب کوچولو بفرست. من فبلاً هیچ چیز او تو نخواسته بودم. می توانی درباره اش پرس و جو کنی. ... بروس
 

 



ادامه مطلب ...


دو شنبه 4 بهمن 1389برچسب:, :: 14:59 ::  نويسنده : سکوت

 

خدایا! من کلی دعای مستجاب نشده دارم. چرا همه د عاهایم را مستجاب نمی کنی؟ شاید تقصیر من است که زیاد دعا نمی کنم و آن قدرها که لازم است صدایت نمی زنم.



ادامه مطلب ...


دو شنبه 4 بهمن 1389برچسب:, :: 14:57 ::  نويسنده : سکوت

 

ماکسانی که به فکرمان هستند را به گریه می اندازیم. ما گریه می کنیم برای کسانی که به فکرمان نیستند. و ما به فکر کسانی هستیم که هیچوقت برایمان گریه نمی کنند. این حقیقت زندگی است .



ادامه مطلب ...


دو شنبه 4 بهمن 1389برچسب:, :: 14:53 ::  نويسنده : سکوت

 

 

بگذار سرنوشت هر راهی را می خواهد برود، ما راهمان جداست ... این ابرها تا می توانند ببارند، ما چترمان خداست.



ادامه مطلب ...


دو شنبه 4 بهمن 1389برچسب:, :: 14:40 ::  نويسنده : سکوت

 

 

ما کسانی که به فکرمان هستند را به گریه می اندازیم. ما گریه می کنیم برای کسانی که به فکرمان نیستند و ما به فکر کسانی هستیم که هیچوقت برایمان گریه نمی کنند. این حقیقت زندگی است...
 

 



ادامه مطلب ...


شنبه 2 بهمن 1389برچسب:, :: 10:17 ::  نويسنده : سکوت

به کلینیک خدا رفتم تا چکاپ همیشگی ام را انجام دهم

فهمیدم که بیمارم ... 



ادامه مطلب ...


پنج شنبه 30 دی 1389برچسب:, :: 19:11 ::  نويسنده : سکوت

 

روزی فرا خواهد رسید که جسم من آنجا زیر ملحفه سفید پاکیزه ای که از چهار طرفش زیر تشک تخت بیمارستان رفته است، قرار می گیرد و آدم هایی که سخت مشغول زنده ها و مرده ها هستند از کنارم می گذرند.



ادامه مطلب ...


صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد

 
 
نویسندگان
پیوندها
آخرین مطالب